کد مطلب:246035 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:288

محمد بن علی هاشمی می گوید
صبح روز بعد از ازدواج امام با دختر مأمون، خدمت امام جواد رسیدم. در شب قبل دارویی خورده بودم كه بسیار عطش می آورد.

علی رغم تشنگی زیاد، نمی خواستم از امام آب طلب كنم.

امام نگاهی به من كرد و فرمود: «به گمانم تشنه ای.»

گفتم: «بله.»

امام به خدمتكار خود گفت: «برای ما آب بیاور!»

تا خدمتكار آب را بیاورد، من با خودم فكر كردم حتما برای امام آبی می آورند كه به زهر آلوده است تا مسمومش كنند.

خدمتكار آب را آورد، امام ظرف آب را گرفت. از آن نوشید، به من لبخندی زد و آب را به دست من داد.

من آب را تماما نوشیدم، اما همچنان تشنه بودم و بی آنكه بگویم دوباره امام فرمان آوردن آب داد و من دوباره همان گمان به ذهنم خطور كرد.

امام دوباره از قدح آب جرعه ای نوشید، لبخند زد و آن را به من داد.

و من به روشنی فهمیدم كه امام جواد به روشنی بر ضمیر من شاهد و ناظر است. [1] .



[ صفحه 60]




[1] اصول كافي - جلد 5، صفحه ي 548.